ترجمه : عبدالله انوار



 

پرسش پانزدهم (تفاعل بین عناصر)

حکیمان حجت آورده‌اند که صورت عناصر در ترکیب فاسد نمی‌شود و همچنین در امتزاج به دو دلیل؛
دلیل اول: اگر در امتزاج و ترکیب فسادی رخ دهد چون در امتزاج و ترکیب کَوْن هم رخ می‌دهد درین صورت مسأله از باب امتزاج و ترکیب خارج می‌شود و به مسألة کَوْن و فساد راجع می‌گردد.
دلیل دوم: اگر ترکیبی در قرع و انبیق قرار گیرد این ترکیب درین حالت منحل به عناصر آن ترکیب می‌شود. اگر عناصر این ترکیب به وقت ترکیب فاسد می‌شدند محال بود در قرع و انییق منحل به عناصر ترکیب شده درآیند.
اگر قایلی بگوید: به دلیل اول ممکن است اعتراض شود که هیچ امتزاجی همراه با بقاء صور بسائط خود نیست بلکه آن کون و فساد است و بدین‌ترتیب نزاعی واقع نشده جز در همین کون و فساد و بر قول دوم اعتراض است برین تقریر. ما با این قول مخالفیم اگر عناصر در ترکیب فاسد می‌شدند دیگر محال است که این ترکیب در قرع و انبیق به عناصر اولیه خود منحل گردند چه محال به وقتی است که برای مرتبة دوم فاسد نگردند (یعنی به صورت اولیه درنیایند) از چه رو گفتید چنین اتفاقی نمی‌افتد دلیل بیاورید.

پاسخ پرسش پانزدهم

اثرگذاری کیفیات بر هم با بقاء صورت نوعیه امری است معلوم چنانکه این اثرگذاری متقابل در آب سرد با آب گرم در ترکیب به خوبی آشکار است و باز ترکّب عناصر در موالید سه‌گانه ( جماد و نبات و حیوان) نیز امری است آشکار و شک نیست اثرگذاری‌ها و تفاعل اثرگذاری در کیفیات است به وقت امتزاج بعضی از آنها با بعض دیگر برای حصول کیفیت متوسط برحسب اندازه و مقدار عناصر، زیرا در صورت فساد صور آنها یا فساد صورت قسمتی از آنها دیگر چنین کیفیتی یا تحقق نمی‌پذیرد و یا آنکه ترکیب منحرف از حالت مناسب مقادیر آنها می‌شود در حالی که احساس به بقاء صورت بعض، بعد از تمایز به واسطة انحلال، موکد بر اطلاع و علم بر بقاء صورت است و دلیل بر بقاء کیفیتِ متوسط به حال خود همانا بقاء به حال خود آن صورت کمالیه‌ای است که مشروط به این کیفیت است مضافاً این کیفیت متوسط گاهی بین اجسام محسوسه با آنکه کوچک نیستند با حفظ صور آنها باقی می‌مانند چنانکه بین اعضاء رئیسه و مرؤوسه چنین بقایی است.

پرسش شانزدهم [زمان]

حکیمان برین رفته‌اند که زمان موجود است و ماهیت آن گسستگی (تصرم) و دوباره پیوستگی است ( یعنی گسستگی به واسطه انعدام «آن» و دوباره پیوستگی این زنجیره به وسیله تجدد «آن» و بدین‌ترتیب اجزاء مفروضة آن ( یعنی آنات) با هم جمع نمی‌شوند و تصور این چنین تجمعی بسیار مشکل است زیرا این اجزاء یا برای آنها «حضوری است» یا نه ( یعنی عدم حضور). اگر برای آنها حضوری است حتماً باید برای هر یک از این اجزاء به وقت حضور یا ویژگی قسمت‌پذیری باشد یا نباشد. امّا جایز نیست که قسمت‌پذیر باشند زیرا این قسمت‌پذیری مصادم با این می‌شود که قسمتی از آن حضور داشته باشد و این خلف است ( زیرا فرض حضور همة «آن» بود نه جزء آن) و یا آنکه جایز نیست که غیرمنقسم باشند درین‌صورت زمان عبارت از درپی هم آمدن آنات می‌شود که به اصطلاح تتالی آنات می‌گویند و امّا چنانکه برای اجزاء قایل به حضور نشویم لازم می‌آید که قایل به نفی زمان شویم و بدین‌ترتیب ماضی آن زمان است که در وقت خود موجود شده و در زمان گذشته حاضر بوده باشد (نه در حال) و مستقبل نیز زمانی است که حضور آن متوقع در زمانی است که هنوز تحصّل پیدا نکرده است و از آنجا که نفی حضور برای زمان کرده‌ایم و حضور را محال دانسته‌ایم این می‌رساند که آن نه منقضی شده باشد و نه مستقبل و آینده باشد و هر چه برین گونه بود باید بر عدم آن عقل به بداهت جزم کند به اینکه آن نه وجودی در ماضی دارد و نه در مستقبل و نه در حال بدین‌ترتیب اصلاً موجود نیست.

پاسخ به پرسش شانزدهم

زمان که متصل غیر قارالذات است ( یعنی فی حد ذاتش دارای قراری و سکونی نیست) و این چنین چیز باید به ذات خود قسمت‌ناپذیر باشد و اگر قسمت پذیرفت باید این قسمت‌پذیری بالعرض باشد نه بالذات چه معنی عدمِ قرار آن است اگر برای آن دو جزء قایل شویم این دو جزء به ویژگی و خصوصیتی باشند که نمی‌توانند با هم یافت شوند. البته ازین قول این ظنّ پیش نیاید اگر شیئی صاحب دو جزء بود و این دو جزء نتوانستند با هم یافت شوند و در معیّت یکدیگر قرار گیرند این دو جزء اصلاً یافته نمی‌شوند و از طرف دیگر واجب است که بدانیم فاصل بین دو جزء زمان جزیی از زمان نیست زیرا اگر جزیی از زمان بود لازم می‌آمد که فصل بین دو جزء مسأله را به سه جزء بکشاند.
در زمان حال و حاضر قسمتی وجود ندارد زیرا اگر فرض قسمتی درین زمان حاضر شود باید اجزاء حاصل از قسمت با هم نباشند و چنین چیزی زمان حاضر دیگر نیست. و از طرف دیگر بین ماضی و مستقبل زمانی نیست که آن زمان حاضر بتواند محسوب شود بلکه بین آنها «آن» وجود دارد و «آن» هم جزیی از زمان نیست. از آنجا که برای ماضی وجودی در زمان حاضر نیست ازین عدم وجود در زمانِ حاضر و حال لازم نمی‌آید که «آن» در اصل وجودی نداشته باشد زیرا برای ماضی وجودی در گذشته است نه در زمان حال و برای حال هم وجودی می‌باشد منتها وجود آنیّ نه وجودی ماضوی و در گذشته و بر همین نسق است امر در مستقبل و آینده و بنابراین این حکم که می‌گوید آنچه در وقت نیست در اصل وجودی ندارد حکمی غلط است زیرا درین حکم حمل صحیح اعتبار نشده است و بر حسب اصطلاح «سوء در اعتبار حمل» واقع گردیده است. ( که یکی از ابواب مغالطات می‌باشد)

پرسش هفدهم (حرکت شرط در زمان است)

ارسطو و پیروانش بر آن رفته‌اند که زمان عَرَض است و عرضیت آن از آن روست که مقدار حرکت می‌باشد. بدین‌ترتیب حرکت علت برای زمان می‌باشد و برهان برین قول مشهور است.[ ر.ک: فن سماع طبیعی ارسطو- حرکت.]
برین قول شکی است برین قرار و از آن حضرت رفع آن می‌طلبم: حرکت مادامی که موجود مشخص نباشد علت برای زمان نمی‌شود. چه می‌دانیم علت تقدّم ذاتی بر معلول در وجود دارد و از جمله مشخصات حرکت زمان می‌باشد زیرا حرکت هیچگاه منفک از تندی و کندی نیست تندی و کندی است که مستلزمِ وجود زمان است و چون چنین شد لازم می‌آید که زمان مقدم بر حرکت باشد. و از طرف دیگر می‌دانیم اگر حرکت علت زمان می‌باشد لازم می‌شود که آن مقدم بر زمان باشد و با این بیان هر یک از زمان و حرکت لازم است مقدم بر دیگری باشند و این محال است. ( زیرا تقدم‌الشیء علی‌نفسه پیش می‌آید)

پاسخ پرسش هفدهم

در اینکه حرکت علت برای زمان است برای من شک است و آنچه خاطر من درین مسأله میل به آن دارد این است که حرکت از حیث آنکه حرکت است جزء علت برای زمان یا شرط در وجود برای زمان است و زمان نیز شرط در تشخص و تعین حرکت است به همان نحو که در ماده و صورت است برین مبنا که صورت از حیث صورت جزء علت برای هیولی است و هیولی به وجه کلی علت تشخص صورت می‌باشد که البته بحث درین اقوال حاجت به بسط کلام دارد.
و این را باید بگویم برای من در اکثر قواعد فلسفی و حکمی مشهور نظرها و تصرفات است ( یعنی نظر دیگری غیر از نظر مشهور در آن باب دارم) و بر آنم اگر خداوند مرا موفق گرداند مطالبی درین باب‌ها بنویسم که برای شما و عاشقانِ تحقیق چون شما تذکار و الگویی باشد.
منبع:www.ensani.ir